معتادی نوجوان و انجمنی نوپا، با هم رشد ميكنند هر معتادی ميتواند در NA بهبود يابد… حتي دخترک پانزده ساله ای اهل جزيرهای در جنوب فلوريدا، كه آموخت ناگزير است با سی ساله ها بگردد و قهوه بخورد، چون فهميده بود بهبودی اش در گرو بودن در كنار آنهاست ـ حتی وقتی كه بعضی از اين آدمها به او چشم بد داشتند، از بابت اين كه در اين سن و سال كم پاک شده دستش می انداختند، يا مثلاً ميگفتند چه قدر خوششانس بوده كه مجبور نشده طعم رنج واقعی را بچشد؛ آن هم درست هنگامی كه دخترک ما در سكوت از يادآوری خاطرات گذشته عذاب می كشيد:
ادامه …
صدايی خشدار از بيسيم پليس، مشخصات مرا به مأموران اعلام كرد. پا به دو گذاشتم و در آن صبح يخزده، با حركات مارپيچی به سمت آپارتمانم حركت كردم. كاپشنم را پشتورو پوشيده بودم تا رنگش با مشخصات اعلام شده فرق داشته باشد.
ادامه…
اين مرد هنگامی NA را پيدا كرد كه از نوعی برنامۀ درمان با داروهای جايگزين مواد مخدر استفاده ميكرد. آنچه در جلسات معتادان گمنام ميديد به چشمش خواستنی بود، اما ميترسيد اگر متادون را ترک كند دوباره به زندگی زمان مصرف برگردد. به اين ترتيب او ده ماه تمام هر روز به جلسات رفت تا عاقبت پاک شد.
ادامه…
من در يک زندان ايالتی با معتادان گمنام آشنا شدم. در حال گذراندن سومين محكوميتم در عرض هفت سال بودم. بين اين محكوميت ها، هر بار فقط يكی دو ماه بيرون از زندان بودم كه آن هم كارتن خوابی ميكردم.
ادامه…
اين مرد نه سال پاكی داشت كه پزشكان تشخيص دادند دچار افسردگی و اسكيزوفرنی شده؛ بيماريهايی كه او همچنان با استفاده از دارو و روان درمانی در حال درمان آنهاست. تجربه ای كه اين معتاد در حال بهبودی به دست آورد، اين بود كه در NA ،مسئلۀ بيماريهای روانی جزو مباحث نامربوط است، اما در حيطۀ بهبودی فردی، روبه رو شدن با اين مشكل موضوعی است كاملاً مربوط به خود او.
ادامه…
سالهای بسياری از عمر من به مبارزه با سيل بنيان كن اعتياد فعال به مواد مخدر گذشت. من كه يک زن با گرايش جنسی غيرمعمول هستم، سرشار از نفرت بودم و احساس ميكردم روزگار، چيزهايی را كه انگار خيلی راحت نصيب ديگران ميكند، تا ابد از من دريغ كرده است.
ادامه…